سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























عسل بانو و نازدونش

امروز وحید میاد خونمون و تا شنبه پیشمه!!!!
آخ جووووووووووووووووووووووووووون!
امروز میخوام با دوستم برم برا وحید دنبال کادوی ولنتاین بگردم
یه چیز توپ میخوام براش بگیرم که چش همه رو در بیاره!!!
وحید گفته جمعه خودتو می برم هر چی خواستی برات میگیرم!!!
خوش به حال خودم
آخه از کادو خیلی خوشم میاد
چش بسته غیب گفتما!!!!!
خوب همه از کادو خوششون میاد
حالا بگذریم....
ولی هر چی گرفتیم برا همدیگه عکسشو میذارم شما هم ببینید و حال کنید
اما امروز باز اون دلتنگی همیشگی اومده سراغم..
باز اون فکرای ناجور زده به سرم
وقتی این شکلی میشم از خودم بدم میاد
هزار بار آرزوی مرگ می کنم
یه دلتنگی قدیمی که ریشه تو بچگیام داره
از وقتی ترسیدم این شکلی شدم
یه شب که با مامان بزرگم خوابیده بودم
تهنای تهنا!!!!
از دزد ترسیدم
همش پیش خودم گفتم اگه دزد بیاد چیکار کنیم و .....
خودم خودمو ترسوندم!!!!
از اون به بعد این شکلی شدم
چند وقت یه بار دلم شدید می گیره
برام دعا کنین
راستی وحید امروز 12 تا گل رز برام میاره!!!!!
تعجب نکنین
آخه وحید عاشق پرسپولیس
گفته با هر برد پرسپولیس 2 تا رز برات میگیرم
که الان تلنبار شده روهم شده 12 تا
البته چون گل طبیعی پژمرده میشه گفتم مصنوعی بگیره
عکسشو براتون میذارم
واااااااااااای که امروز چه روز خوبیه!!!!
برام دعا کنین
تا بعد.....


نوشته شده در پنج شنبه 87/11/17ساعت 10:7 صبح توسط سحر نظرات ( ) |

میخوام شروع کنم!!!

از اولین روزی که همدیگرو دیدیم میخوام براتون بگم
اسم نامزدم وحید
من و وحید 4 تیر امسال با هم عقد کردیم
واای خدا چه روزی بود
چقد خوش گذشت
نازدونه من شغلش بازاریه خیلیم جیگره!!
اولین روز که اومد خواستگاریم از طرز جواب دادنش به حرفام خوشم نیومد
اما جلسه دوم عااااااااااااااالی بود
به قول خودش اون موزی که برام پوست کند کار خودشو کرد!!!!!
وحید خیلی دوسم داره منم اونو
من اولین دختری بودم که اومده بود خواستگاریم!!!!
یادش به خیربعد از عقدمون رفتیم ائل گلی  کلللیییییییییییییییییی اونجا خوش گذشت
یه چیزی یادم رفت بگم ما قبل عقد صیغه کرده بودیم و چون با هم رفت و امد داشتیم دیگه صمیمی شده بودیم
اونروز از ائل گلی رفتیم رستوران دلستان و یه شکم سیر خوردیم
جاتون خالی
وحید چلو کباب خورد ( آخه عاشق کبابه)
منم جوجه!!
بعدشم چون روز مادر بود رفتیم دیدن خاله وحید
آخه فلک نازدونم مامانش ?? سال پیش فوت کرده
بعدشم از اونجا رفتیم خونه خواهر بزرگ وحید جونی
شبم که خونه ما بود
برا من یه مجسمه از اونا که رو دوششون شربت دارن گرفته بود
برا مامان جونی هم ترازو
آخه وحیدی ناناز لوازم خونه می فروشه
6
تیر هم مراسم جشن نامزدیمون بود
تو خونه ما گرفتیم
اونشب وحید برای اولین بار شب و موند خونمون
آخه بابایی نمیذاشت شبا بخوابه
اما اونشب چون من جیگر شده بودم اجازه داد
هفته بعدشم من و مامانی قرار بود بریم مشهد چون منم نمیتونستم وحید و تنها بذارم اونم با خودمون بردیم
وااااای که چقد خوش گذشت مشهد
بعد مشهد هم 2 تا مراسم گرفتیم
بعدشم مراسم ماه رمضان و  عید قربان و شب یلدا و .... تا الان که میشه امروز


نوشته شده در سه شنبه 87/11/1ساعت 11:28 صبح توسط سحر نظرات ( ) |

سلام نازدونه ها

میخوام ماجراهای هر روز خودمو نامزدم رو بنویسم امیدوارم کمکم کنین

منتظر نظرات همتون هستم

تنهام نذارین

همتونو دوست دارم


نوشته شده در سه شنبه 87/11/1ساعت 11:27 صبح توسط سحر نظرات ( ) |


Design By : Pichak